سلام
همین چند ثانیه ی پیش که من در حال نگارش این متن بودم نوزادی پا به این دنیای سیاه و سپید گذاشت و بذری دیگر در درون این جامعه کاشته شد ، آری کودکان بذرهای از خاک بیرون زده ی این مرز و بوم هستند ، این بذرها از آدم های غر غرو بیزار خواهند بود آدم هایی که به همه چیز نقد دارند و ژست روشن فکری دارند و نهایت صدای طبل توخالی شان نچ و نوچ کردند هست آدمایی که هیچ وقت دست به قلم نبردند تا سهم هر چند کوچکی در فرهنگ سازی و ارثیه های فرهنگی داشته باشند
خیلی از افراد در مراسم های عزاداری به لیوان های ماتیکی و چای های نصفه در لیوان ها نقد دارند اما کمتر کسی سیاهی ها را به رقص قلم در می آورد ، همین نگاه کردن ها و غرغرهایی که نوشته نمیشن و علت نوچ نوچ هایی که فقط اطرافیان میشنوند و قدمی از قدم برای فرهنگ برنمیداریم از بذرها چه توقعی خواهیم کرد ؟؟؟
افرادی که اعدام را حرکتی خشونت آمیز می پندارند اما کودک شان بازی های خشونت آمیز می کند و یا با نیشی تا پارگی بنا گوش با کودک شان برای دیدن صحنه ی ذبح یک گوسفند بینوا آرنج در پهلوی دیگران می زنند !!!! کاش مارکو پس از سال ها به شهر خود بازنمیگشت و به وطن ما می آمد و فازهایمان را با رسم شکل سیاهه می کرد ، مرگ مرگ است چه انسان چه یک حیوان بینوایی که برای زنده ماندن تلاش می کند ، فازمان چیست وقتی خبری از حیوان آزاری پخش میشود لب به دشنام و گور به کور کردن اموات خاطی باز می کنیم ؟ مگر غیر از این است که والدین او با سهل انگاری یا عمدی دریچه های ظهور عشق و عواطف به چشم هایش را با حمام خون در خیابان ها کور کرده اند ؟
چشمی که به خون عادت کند قصی القلب میشود ، بی عاطفه میشود ، با مراقب کردن از نگاه های کودکانمان از حیوان آزارها و نفرین سازها کم کنیم ، فاتحه و خدا بیامرزی و خرما و کیک یزدی پیش کشمان